جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه کبک: (تعداد کل: 3)
کبک
[کَ] (اِ) دست. (ناظم الاطباء) (برهان). || کف دست را گویند. (اوبهی). کف دست. (ناظم الاطباء). || دست راست را گویند. (فرهنگ جهانگیری)(1).
(1) - مؤلف سراج احتمال می دهد به این معنی «کفک» را به تصحیف خوانده اند. (فرهنگ نظام از حاشیهء برهان چ معین).
(1) - مؤلف سراج احتمال می دهد به این معنی «کفک» را به تصحیف خوانده اند. (فرهنگ نظام از حاشیهء برهان چ معین).
کبک
[کَ] (اِ) مرغی است معروف. (آنندراج). پرنده ای است مشهور و معروف و آن دو قسم می باشد دری و غیر دری هر دو به یک شکل و شمایل لیکن دری بزرگتر و غیر دری کوچکتر است. (برهان). این پرنده بیشتر در کوهسارها زیست کند. قبج، معرب کبگ. (الفاظ الفارسیه...