جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه پیک: (تعداد کل: 5)
پیک
(اِخ) دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. واقع در 20 هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 5/37 هزارگزی جنوب شوسهء مراغه بمیانه، کوهستانی، معتدل، مالاریائی، دارای 379 تن سکنه. آب آن از رودخانهء آیدوغموش. محصول آنجا غلات و بزرک، شغل اهالی آن زراعت. صنایع دستی مردم آن...
پیک
[پَ] (اِخ) دهی جزء دهستان حوزهء بخش زرند شهرستان ساوه. واقع در 18 هزارگزی خاور زرند، کنار راه ساوه به تهران. جلگه معتدل. دارای 1120 تن سکنه. آب آنجا از قنات شور و تلخ. آب خوردن آن از آب انبار و چند چشمه در یک فرسخی دارد. محصول آنجا غلات،...
پیک
[پَ / پِ] (اِ)(1) (از اوستائی پدیکا، لغهً بمعنی پیاده رونده و مجازاً قاصد) کسی که مأمور رساندن بارها و نامه های پستی است از جایی بجایی. برید(2). فیج. (منتهی الارب). قاصد. مِرسال. ساعی. پروان. چاپار. نامه بر. پیام آور. (شرفنامه). رسول. پیامبر. چپر. فرستاده. سفیر. (دستوراللغه) (دهار). پست. اولاغ....
پیک
(اِ صوت) اسم صوت عطسه.
پیک
(فرانسوی، اِ) ورق قمار که بر آن صورتی چون سرنیزه است و بهمان مناسبت این نام دارد؛ تک خال پیک، دولوی پیک، بی بی پیک، ده لوی پیک...