پیک

معنی پیک
[پَ / پِ] (اِ)(1) (از اوستائی پدیکا، لغهً بمعنی پیاده رونده و مجازاً قاصد) کسی که مأمور رساندن بارها و نامه های پستی است از جایی بجایی. برید(2). فیج. (منتهی الارب). قاصد. مِرسال. ساعی. پروان. چاپار. نامه بر. پیام آور. (شرفنامه). رسول. پیامبر. چپر. فرستاده. سفیر. (دستوراللغه) (دهار). پست. اولاغ. خبر بر. (شرفنامه). ج، پیکان: صاحب آنندراج گوید: پیک جماعهء معروف مرکب از پی بمعنی قدم و کاف نسبت، چرا که این مردم را بیشتر سر و کار به پای باشد و در هندی اصلی پایک مطلق پیاده را گویند و پیک و پایک هر چند که من حیث الماده یکی است لیکن من حیث الاستعمال بینهما نسبت عموم و خصوص است همچنان که در میان پیک و پیاده - انتهی. الفیج، رسول السلطان علی رجلیه. (المعرب جوالیقی ص243) :
پیک غزنین نرسیده ست که من
خبری یابم از دوست مگر.فرخی.
گر نامه کند شاه سوی قیصر رومی
ور پیک فرستد سوی فغفور ختایی.
منوچهری.
چو پیک و مرد رام از در درآمد
طراقی از دل ویسه برآمد.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
چو آمد نامهء دایه بشهرو
بنامه در سخنها دید نیکو
بمژده پیک او را تاج زر داد
بجز تاجش بسی زر و گهر داد.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
بهر جای جاسوسان و پیکان و نامه ها همی فرستاد. (تاریخ سیستان). دو مرد پیک راست کردند با جامهء پیکان که از بغداد آمده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص183). ما در این حدیث بودیم که پیکی دررسید. (تاریخ بیهقی ص632). سه پیک در رسیدند از منهیان که بر خصمان بودند با ملطفها در یک وقت. (تاریخ بیهقی ص642).
یکی پیک با باد همراه کرد
پدر را ازین مژده آگاه کرد.اسدی.
پیک جهانی تو بیندیش نیک
سخره گرفته ست ترا این جهان.ناصرخسرو.
بلقیس گفت ملکی که پیک از مرغ باشد بزرگ باشد. (قصص الانبیاء ص165).
نه در بحار قرارت نه در جبال سکون
چو تیز رحلت پیکی، چو زودرو سیاح.
مسعودسعد.
رسول خیر و برید ثواب و وفد صلاح
سفیر عفو و بشیر نجات و پیک فلاح.
عبدالواسع جبلی.
تا نخستین پیک او باشد بسوی راه هند
پر همی آراید از بهر سفر لکلک بچه.
سوزنی.
چنانکه دوشم بی زحمت کبوتر و پیک
رسید نامهء صدرالزمان بدست صبا.خاقانی.
از بهر آنکه نامه بر تعزیت شوند
شام و سحر دو پیک کبوتر شتاب شد.
خاقانی.
در شیب و فراز این دو منزل
یک پیک وفا روان ندیده ست.خاقانی.
رسید وقت که پیک امل ز حضرت او
رساند آیت رحمت به انفس و آفاق.
خاقانی.
ستاره گفت منم پیک عزت از در او
ازآن بمشرق و مغرب همیشه سیارم.
خاقانی.
کار پیکان نامه بردن دان و بس
پیک را کی نامه خوان دانسته اند.خاقانی.
عارفان احرام را در راه او
هفت پیک رایگان دانسته اند.خاقانی.
دیودلان سرکشش حامل عرش سلطنت
مرغ پران ترکشش پیک سبای مملکت.
خاقانی.
پیک انفاس بر طریق مراد
دعوت مستحاب من رانده ست.خاقانی.
بشرق و غرب رسد نامهء ضمیرم از آنک
کبوتر فلکی پیک رایگان منست.خاقانی.
پیکی که او مبشر اقبال و دولتست
در بارگاه سینهء من رهگذر گشاد.خاقانی.
چو پیک خواجه بدار الخلافه باز رسد
سلام بنده رساند بآستان جلال.خاقانی.
بخون ساده ماند اشک و خاک سوده دارد رخ
مگر رخ لعل پیکانست و اشکم لعل پیکانی.
خاقانی.
بفتح الباب دولت بامدادان
ز در پیکی درآمد سخت شادان.نظامی.
پیک سخن ره بسر خویش برد
کس نبرد آنچه سخن پیش برد.نظامی.
این دو طرف گرد سپید و سیاه
راه ترا پیک ز پیکان راه.نظامی.
خاص نوالش نفس خستگان
پیک روانش قدم بستگان.نظامی.
مرا از خانه پیکی آمد امروز
خبر آورد از آن ماه دل افروز.نظامی.
چو دیدند کان پیک منزل شناس
بمنزل شود بی رقیبان پاس.نظامی.
تیر را پیک بلا خواهم ساخت
تیغ را زخم میان خواهم زد.عطار.
پیک راهی تو بشمع روی او منگر بسی
تا نگردی همچو من پروانه ناپروای او.
عطار.
چون مرا پیک ره دین بینی
هر دمم در ره کفار کشی.عطار.
وصول نامهء فتح و فروغ روی ظفر
به پیک تیز و رخ تیغ سرفشان باشد.
اثیر اومانی.
بار دگر گر بسر کوی دوست
بگذری ای پیک نسیم صبا.سعدی.
که فردا چو پیک اجل دررسد
بحکم ضرورت زبان درکشی.سعدی.
ای پیک نامه بر که خبر میبری بدوست
یا لیت اگر بجای تو من بودمی رسول.
سعدی.
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست.
حافظ.
ز دلبرم که رساند نوازش قلمی
کجاست پیک صبا گر همی کند کرمی.حافظ.
ای پیک پی خجسته چه نامی فدیت لک
هرگز سیاه چرده ندیدم بدین نمک.حافظ.
صد پیک دوانید و یکی باز نیامد.
جامع التمثیل.
اصل همه چیزها توئی تو بتحقیق
پیک نظر دورتر بری چو ز کیوان.
حاج سید نصرالله تقوی.
|| قمر. تابع سیاره. کوکب سیار ثانی که بر گرد سیار اصلی گردد.
- پیک آسمانی؛ فرشته :
هر دمش صد نامه صد پیک از خدا
یار بی زو، شصت لبیک از خدا.مولوی.
-پیکِ درگاه؛ جبرئیل :
در گوشش گفته پیک درگاه
کای عامِر کعبه عمرک الله.خاقانی.
- پیک سپید و سیاه؛ شب و روز :
اگر نامهء رفتنم را نوید
دهند این دو پیک سیاه و سپید.اسدی.
-پیک مرتب؛ بگمانم همان اسکدار باشد. رجوع به اسکدار شود. قاصدی چند متوقفه در منازل بین راه که خبر یا نامه را به هم رسانند تا هرچه سریعتر به مقصد رسد :
خود بدویدی بسانِ پیک مرتب
خدمتِ او را گرفته جامه به دندان.رودکی.
.
(فرانسوی)
(1) - Estafette .
(فرانسوی)
(2) - Courrier
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.