جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه پریدن: (تعداد کل: 2)
پریدن
[پَ دَ] (مص) با پر سوی هوا اوج گرفتن و مسافت پیمودن. حرکت کردن صاحبان بال در هوا با بالهای خویش. برپریدن. پرواز کردن. طیران کردن. طیرورت. طیر. استطاره. خفوق. تَمرُّص. و رجوع به پریدن شود :
آن زاغ را نگه کن چون پرد
مانند یکی قیرگون چلیپا.عماره.
اگر بازی اندر چکک(1) کم...
آن زاغ را نگه کن چون پرد
مانند یکی قیرگون چلیپا.عماره.
اگر بازی اندر چکک(1) کم...
پریدن
[پُ دَ] (مص) پرشدن. امتلاء. مملو شدن. انباشته شدن :
تو خود را گمان برده ای پرخرد
انائی که پر شد دگر کی پرد.
سعدی (بوستان).
دعدعه؛ جنبانیدن پیمانه تا بیشتر پرد. (صراج اللغه).
پری دنت.
[پْریُ / پِ یُ دُ] (فرانسوی، اِ)(1) پریودنت. جنسی از تاتوهای عظیم الجثهء مخصوص در امریکای جنوبی که سیاه رنگ...
تو خود را گمان برده ای پرخرد
انائی که پر شد دگر کی پرد.
سعدی (بوستان).
دعدعه؛ جنبانیدن پیمانه تا بیشتر پرد. (صراج اللغه).
پری دنت.
[پْریُ / پِ یُ دُ] (فرانسوی، اِ)(1) پریودنت. جنسی از تاتوهای عظیم الجثهء مخصوص در امریکای جنوبی که سیاه رنگ...