جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ورش: (تعداد کل: 5)
ورش
[وَ] (ع اِ) طعامی است که از شیر سازند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیزی است که از شیر سازند. (از اقرب الموارد). || (مص) ورغلانیدن کسی را. (منتهی الارب). واداشتن کسی را. اغراء. (از اقرب الموارد). || ناخوانده بر وقت خوردن کسی در آمدن. (منتهی الارب). ناخوانده و دعوت ناشده...
ورش
[وَ رَ] (ع مص) سبک و شادمان گردیدن شتر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِ) درد شکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
ورش
[وَ رَ] (اِ) فاخته و قمری. (ناظم الاطباء).
ورش
[وَ رِ] (ع ص) سبک شادمان از شتر و جز آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || ستور که آن را باز نتوان داشت از رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد از لسان العرب). مؤنث آن ورشه. ج، ورشات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
ورش
[وَ رَ / وَ] (حرف ربط مرکب) مخفف و اگرش. و اگر او را :
گرش غول شهر گوئی جای این گفتار هست
ورش دیو دهر گوئی جای استغفار نیست.
ناصرخسرو.
گرش بنکوهی ندارد شرم و باک
ورش بنوازی نیابی زو صواب
ناصرخسرو.
گرش غول شهر گوئی جای این گفتار هست
ورش دیو دهر گوئی جای استغفار نیست.
ناصرخسرو.
گرش بنکوهی ندارد شرم و باک
ورش بنوازی نیابی زو صواب
ناصرخسرو.