جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه هراس: (تعداد کل: 5)
هراس
[هَ] (اِ) به معنی ترس و بیم باشد. (برهان). بیم. ترس. باک. پروا. اندیشه. رعب. خوف. (یادداشت به خط مؤلف) :
دگر هر که با مردم ناسپاس
کند نیکویی ماند اندر هراس.فردوسی.
دو نرگس چو نر آهو اندر هراس
دو گیسو چو از شب گذشته سه پاس.
فردوسی.
گنه کار یزدانی و ناسپاس
تن اندر نکوهش، دل...
دگر هر که با مردم ناسپاس
کند نیکویی ماند اندر هراس.فردوسی.
دو نرگس چو نر آهو اندر هراس
دو گیسو چو از شب گذشته سه پاس.
فردوسی.
گنه کار یزدانی و ناسپاس
تن اندر نکوهش، دل...
هراس
[هُ] (ع ص) شیر سخت اندام بسیارخوار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هراس
[هَرْ را] (ع ص) هریسه ساز. (منتهی الارب). هلیم پز و هریسه پز. (یادداشت مؤلف). سازنده و فروشندهء هریسه. (اقرب الموارد). || شیر درشت سخت خورنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هُراس شود.
هراس
[هَ] (ع اِ) درختی خاردار که بارش مانند کنار است و واحد آن هراسه است و عبارت اللسان چنین است: درختی که خارهای درشت دارد. (از اقرب الموارد). درختی است خاردار، بر آن شبیه کنار. (منتهی الارب).
- هراسناک؛ زمینی که درخت هراس در آن بسیار بود: ارض هرسه؛ زمین درخت...
- هراسناک؛ زمینی که درخت هراس در آن بسیار بود: ارض هرسه؛ زمین درخت...