هراس
[هَ] (اِ) به معنی ترس و بیم باشد. (برهان). بیم. ترس. باک. پروا. اندیشه. رعب. خوف. (یادداشت به خط مؤلف) :
دگر هر که با مردم ناسپاس
کند نیکویی ماند اندر هراس.فردوسی.
دو نرگس چو نر آهو اندر هراس
دو گیسو چو از شب گذشته سه پاس.
فردوسی.
گنه کار یزدانی و ناسپاس
تن اندر نکوهش، دل اندر هراس.فردوسی.
چو عدل او باشد آن جایگه نباشد جور
چو امن او باشد آن جایگاه نیست هراس.
منوچهری.
در تو ای گنبد امید و هراس
گردش آس هست و گونهء آس.مسعودسعد.
برزویه به هراسی تمام روی به کار آورد. (کلیله و دمنه). در بیم و هراس روزگار گذاشتم. (کلیله و دمنه).
از شیب تازیانهء او عرش را هراس
وز شیههء تکاور او چرخ را صدا.خاقانی.
از هراس ایشان مرا بر آن حال فروگذاشته و گریخته. (ترجمهء تاریخ یمینی).
- بی هراس؛ بی باک. بدون ترس :
ختم شد بر تو سخا چونانکه بر من شد سخن
وین سخن در روی گردون هم بگویم بی هراس.
انوری.
ترکیب های دیگر:
- هراسان.؛ هراسانیدن. هراس انگیز. هراس داشتن. هراسناک. هراسیدن. رجوع به این مدخل ها شود.
دگر هر که با مردم ناسپاس
کند نیکویی ماند اندر هراس.فردوسی.
دو نرگس چو نر آهو اندر هراس
دو گیسو چو از شب گذشته سه پاس.
فردوسی.
گنه کار یزدانی و ناسپاس
تن اندر نکوهش، دل اندر هراس.فردوسی.
چو عدل او باشد آن جایگه نباشد جور
چو امن او باشد آن جایگاه نیست هراس.
منوچهری.
در تو ای گنبد امید و هراس
گردش آس هست و گونهء آس.مسعودسعد.
برزویه به هراسی تمام روی به کار آورد. (کلیله و دمنه). در بیم و هراس روزگار گذاشتم. (کلیله و دمنه).
از شیب تازیانهء او عرش را هراس
وز شیههء تکاور او چرخ را صدا.خاقانی.
از هراس ایشان مرا بر آن حال فروگذاشته و گریخته. (ترجمهء تاریخ یمینی).
- بی هراس؛ بی باک. بدون ترس :
ختم شد بر تو سخا چونانکه بر من شد سخن
وین سخن در روی گردون هم بگویم بی هراس.
انوری.
ترکیب های دیگر:
- هراسان.؛ هراسانیدن. هراس انگیز. هراس داشتن. هراسناک. هراسیدن. رجوع به این مدخل ها شود.