جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه نظام: (تعداد کل: 6)
نظام
[نِ] (ع اِ) رشتهء مروارید و جز آن (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) رشتهء جواهر (غیاث اللغات) رشته ای که لؤلؤ و جز آن را بدان درکشند (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ج، نُظُم || واسطهء نظم و آراستگی (یادداشت مؤلف||) آنچه امر بدان قائم باشد و...
نظام
[نَظْ ظا] (ع ص) مروارید به رشته درکشنده (منتهی الارب) (آنندراج) نعت فاعلی است رجوع به نظم شود : گوهر مدح ترا دست هنر نظام است حُلهء شکر ترا طبع خرد نساج است مسعودسعد مر لؤلؤ عقل و در دانش را جاری نظام و نیک وزانم مسعودسعد زهی سیاست تو...
نظام
[نُظْ ظا] (ع ص، اِ) جِ ناظم (غیاث اللغات) رجوع به ناظم شود.
نظام
[نِ] (اِخ) (شیخ) از فقهای هندوستان است و به سال 1067 به فرمان عالمگیر پادشاه کتاب فتاوی عالمگیری را به نام او تألیف کرد ( (از قاموس الاعلام ترکی ج 6.
نظام
[نَظْ ظا] (اِخ) ابراهیم بن سیاربن هانی بلخی بصری، مکنی به ابواسحاق و مشهور به نظام( 1) از اعاظم دانشمندان عهد بنی عباس و از اجلهء علمای معتزله است در علم کلام و طبیعیات و الهیات تبحر داشت، و در عهد خلافت مأمون و معتصم شهرتی فوق العاده یافت( 2)،...
نظام
[نِ] (اِخ) نصیرالدین ابوتوبه متخلص به نظام است (قاموس الاعلام ترکی ج 6) رجوع به نصیرالدین شود.