جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مشعله: (تعداد کل: 6)
مشعله
[مَ عَ لَ] (ع اِ) مشعل. (منتهی الارب). مشعله دان. ج، مشاعل. (مهذب الاسماء). جایی که در آن آتش افروزند. (از اقرب الموارد). و رجوع به مَشْعَله شود.
مشعله
[مُ عِ لَ] (ع ص) مؤنث مُشعل. یقال: جراد مشعله و کتیبه(1) مشعله؛ أی متفرق. (منتهی الارب). کتیبه مشعله؛ سواران پراکنده و متفرق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). لشکری پراکنده. (مهذب الاسماء). و رجوع به مُشْعِل شود.
(1) - در منتهی الارب «کنته» آمده و سهو کاتب است.
(1) - در منتهی الارب «کنته» آمده و سهو کاتب است.
مشعله
[مَ عَ لَ] (ع اِ) مشعله. مشعل :
یکیت مشعله باید یکی دلیل به راه
دلیل خویش نبی گیر و از خرد مشعل.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 249).
چون نگیری سلسلهء داود را
حجت اینک داشت پیشت مشعله.
ناصرخسرو.
بد توان از خلق متواری شدن پس برملا
مشعله در دست و مشک اندر گریبان داشتن.
سنائی.
دست صبا برفروخت...
یکیت مشعله باید یکی دلیل به راه
دلیل خویش نبی گیر و از خرد مشعل.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 249).
چون نگیری سلسلهء داود را
حجت اینک داشت پیشت مشعله.
ناصرخسرو.
بد توان از خلق متواری شدن پس برملا
مشعله در دست و مشک اندر گریبان داشتن.
سنائی.
دست صبا برفروخت...
مشعله
[مَ عَ لَ] (ع اِ) مشعل. (منتهی الارب). مشعله دان. ج، مشاعل. (مهذب الاسماء). جایی که در آن آتش افروزند. (از اقرب الموارد). و رجوع به مَشْعَله شود.
مشعله
[مُ عِ لَ] (ع ص) مؤنث مُشعل. یقال: جراد مشعله و کتیبه(1) مشعله؛ أی متفرق. (منتهی الارب). کتیبه مشعله؛ سواران پراکنده و متفرق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). لشکری پراکنده. (مهذب الاسماء). و رجوع به مُشْعِل شود.
(1) - در منتهی الارب «کنته» آمده و سهو کاتب است.
(1) - در منتهی الارب «کنته» آمده و سهو کاتب است.