جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مسدد: (تعداد کل: 4)
مسدد
[مُ سَدْ دِ] (ع ص) نعت فاعلی از تسدید. رجوع به تسدید شود. || راست کنندهء نیزه و در طول نهنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || موفق کننده و ارشادکننده کسی را به گفتار و کردار سداد و صواب. (از اقرب الموارد). || که سد کند. سده آرنده....
مسدد
[مُ سَدْ دَ] (ع ص) نعت مفعولی از تسدید. رجوع به تسدید شود. || راست و درست و استوار. (منتهی الارب). مُقوَّم. (اقرب الموارد). راست و درست گردانیده.
- رأی مسدد؛ اندیشهء محکم و استوار :
فاعل فعل تمام و قول مصدق
والی عزم درست و رای مسدد.منوچهری.
|| مرد راستکار راست گفتار. (منتهی...
- رأی مسدد؛ اندیشهء محکم و استوار :
فاعل فعل تمام و قول مصدق
والی عزم درست و رای مسدد.منوچهری.
|| مرد راستکار راست گفتار. (منتهی...
مسدد
[مُ سَدْ دِ] (ع ص) نعت فاعلی از تسدید. رجوع به تسدید شود. || راست کنندهء نیزه و در طول نهنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || موفق کننده و ارشادکننده کسی را به گفتار و کردار سداد و صواب. (از اقرب الموارد). || که سد کند. سده آرنده....