جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مخیله: (تعداد کل: 5)
مخیله
[مَ لَ] (ع مص) پنداشتن. (زوزنی). گمان بردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد): خال خی و خیلا و مخیله. رجوع به خیل شود. (ناظم الاطباء). || (اِمص) کبر و بزرگ منشی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || سزاواری. (از ناظم الاطباء): ما احسن مخیلتها؛ یعنی چه...
مخیله
[مُ لَ] (ع ص) سحاب مخیله؛ ابر که آن را بارنده پندارند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || سماء مخیله؛ آسمان آمادهء باریدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). || (اِمص) لیاقت و شایستگی طبیعی. (ناظم الاطباء). رجوع به مدخل قبل شود.
مخیله
[مُ خَیْ یَ لَ] (ع اِ) جای خیال که دماغ باشد، چرا که دماغ جای خیال است. (آنندراج) (از اقرب الموارد).
مخیله
[مُ خَیْ یِ لَ] (ع ص، اِ) نام قوتی است که آن را خیال نیز گویند. (آنندراج) قوتی است برای تصور و تخیل اشیاء که آن را آینهء عقل گویند. (از اقرب الموارد). مخیله. رجوع به مخیله شود. || ابری که آن را بارنده پندارند. (از اقرب الموارد) (از منتهی...
مخیله
[مُ خَیْ یِ لَ / لِ] (ع اِ) خیال و توهم و پندار. (ناظم الاطباء). مخیله. رجوع به مخیله شود.
- قوهء مخیله؛ قوهء خیال. (ناظم الاطباء). رجوع به قوهء مخیله شود.
- قوهء مخیله؛ قوهء خیال. (ناظم الاطباء). رجوع به قوهء مخیله شود.