مخیله
[مَ لَ] (ع مص) پنداشتن. (زوزنی). گمان بردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد): خال خی و خیلا و مخیله. رجوع به خیل شود. (ناظم الاطباء). || (اِمص) کبر و بزرگ منشی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || سزاواری. (از ناظم الاطباء): ما احسن مخیلتها؛ یعنی چه نیکو است سزاواری آن. || تفرس و ترسم: الرجل الحسن المخیله؛ مرد نیکوتفرس. || (ص) سزاوار و لایق و شایسته: السحابه رأیناها مخیله للمطر؛ آن ابر را لایق و شایستهء باریدن می بینیم. (ناظم الاطباء). || سحابه مخیله؛ ابر که آن را بارنده پندارند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء).