جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مخرقه: (تعداد کل: 4)
مخرقه
[مَ رَ قَ] (ع اِمص) دروغ گفتن، مولد است(1). (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دروغگوئی. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادهء بعد شود. || شرمندگی. || تیرگی. (غیاث) (آنندراج). || (اِ) فوطهء بهم پیچیدهء تافته ای که بازی گران او را هنگام رقصیدن بیکدیگر زنند. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)...
مخرقه
[مَ رَ قَ] (ع اِ) دروغ : و پرده از روی کار و مخرقهء او برخاست و رسوا شد. (فارسنامهء ابن بلخی ص64).
ابر سیه را شمال کرده بود بدرقه
بدرقهء رایگان بیطمع و مخرقه.منوچهری.
رزبان گفت که این مخرقه باور نکنم
تا به تیغ حنفی گردن هر یک نزنم.
منوچهری.
خرقه پوشان گشته اند از...
ابر سیه را شمال کرده بود بدرقه
بدرقهء رایگان بیطمع و مخرقه.منوچهری.
رزبان گفت که این مخرقه باور نکنم
تا به تیغ حنفی گردن هر یک نزنم.
منوچهری.
خرقه پوشان گشته اند از...
مخرقه
[مِ رَ قَ] (ع اِ) تیغ چوبین که بعضی قلندران دارند. (غیاث) (آنندراج) (منتهی الارب). || آلت بازی. || خرقهء درویشان. (غیاث) (آنندراج).
مخرقه
[مُ خَرْ رَ قَ] (ع ص) دریده. پاره شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ورنه برو به کون زن خویش پای سای
ای حر مادرت به سر خر مخرقه.
سوزنی (یادداشت ایضاً).
و رجوع به تخریق شود.
ورنه برو به کون زن خویش پای سای
ای حر مادرت به سر خر مخرقه.
سوزنی (یادداشت ایضاً).
و رجوع به تخریق شود.