جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه لنگ: (تعداد کل: 6)
لنگ
[لُ] (اِ) فوطه. ازار. ایزار. بستنی. جامهء حمام. میزر. جامه ای که در رفتن به گرمابه بر کمر بندند. پارچهء مستطیل شکل که در گرمابه بر کمر بندند پوشیدن سفلای بدن را. با فعل بستن صرف می شود.
-امثال: لنگ حمام است هر کس بست بست.
لنگ ملانصرالدین است.
-امثال: لنگ حمام است هر کس بست بست.
لنگ ملانصرالدین است.
لنگ
[لِ] (اِ) پا از بن بیغولهء ران تا نوک ابهام قدم. پا باشد از انگشتان تا بیخ ران. (جهانگیری). پا. || وظیف (در ستور). دست و پای ستور. ساق و ذراع چهارپا :
یکی مادیان تیز بگذشت خنگ
برش چون بر شیر و کوتاه لنگ.فردوسی.
ز دریا برآمد یکی اسب خنگ
سرین گرد و...
یکی مادیان تیز بگذشت خنگ
برش چون بر شیر و کوتاه لنگ.فردوسی.
ز دریا برآمد یکی اسب خنگ
سرین گرد و...
لنگ
[لَ] (اِ) به هندی قرنفل است. (تحفهء حکیم مؤمن).
لنگ
[لَ] (اِ) لای؟ لِه؟ دُردی؟ :
از لنگ و رنگ کون و دهان را به گرد خنب
کون لنگ خای کرد و دهان رنگ دوش کرد.
سوزنی.
از لنگ و رنگ کون و دهان را به گرد خنب
کون لنگ خای کرد و دهان رنگ دوش کرد.
سوزنی.
لنگ
[لَ] (ص) اَعرج. عَرجاء(1). آنکه پای او لنگد. آنکه لنگد. که یک پای کوتاه و یا شکسته دارد. شَل. آنکه یک پای کوتاه تر دارد. اکسح. ظالع. اَقزل. آنکه یک پای شکسته یا بریده یا خشک دارد. معیوب الرِجل. کسح. کسیح. کسحان. (منتهی الارب) :
چرخ چنین است و بر این...
چرخ چنین است و بر این...