جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قیله: (تعداد کل: 4)
قیله
[قَ لَ] (ع ص، اِ) مؤنث قَیل. (از اقرب الموارد). رجوع به قیل شود. || شتر ماده ای که در نیمروز دوشند. (منتهی الارب). || شیر که نیمروز آشامند. (از اقرب الموارد). رجوع به قَیل شود.
قیله
[قَ / قی لَ] (ع اِ) فتق. (منتهی الارب). ادره. (اقرب الموارد). اهل خراسان غر[ ی ]گویند و بشهر من [ یعنی گرگان ] دبه خایه. (ذخیرهء خوارزمشاهی). رجوع به قَیله شود.
- قیله الامعاء؛ فرودآمدن روده به کیسهء خایه. (ذخیرهء خوارزمشاهی).
- قیله الریح؛ آن است که باد به خایه فرودآید....
- قیله الامعاء؛ فرودآمدن روده به کیسهء خایه. (ذخیرهء خوارزمشاهی).
- قیله الریح؛ آن است که باد به خایه فرودآید....
قیله
[قَ لَ] (اِخ) نام مادر اوس و خزرج. (منتهی الارب).
قیله
[قَ لَ] (اِخ) قلعه ای است به صنعاء بر سر کوه کنز. (منتهی الارب). قلعه ای است در نواحی صنعاء بر بالای کوهی بنام کنز. (از معجم البلدان).