قیله
[قَ / قی لَ] (ع اِ) فتق. (منتهی الارب). ادره. (اقرب الموارد). اهل خراسان غر[ ی ]گویند و بشهر من [ یعنی گرگان ] دبه خایه. (ذخیرهء خوارزمشاهی). رجوع به قَیله شود.
- قیله الامعاء؛ فرودآمدن روده به کیسهء خایه. (ذخیرهء خوارزمشاهی).
- قیله الریح؛ آن است که باد به خایه فرودآید. در ذخیره آمده است: قیله سه گونه بود یکی آنکه یاد کرده آمده [ فرودآمدن روده ها ] دوم آنکه باد به خایه فرودآید و کیسهء خایه چون دبه شود و آن را به تازی قیله الریح گویند. سوم قیله الماء. (ذخیرهء خوارزمشاهی).
- قیله الماء؛ آن است که آب فرودآید و این را به تازی قیله الماء گویند. (ذخیرهء خوارزمشاهی). علتی است که خایه پر آب شود. (ذخیرهء خوارزمشاهی).
- قیله الامعاء؛ فرودآمدن روده به کیسهء خایه. (ذخیرهء خوارزمشاهی).
- قیله الریح؛ آن است که باد به خایه فرودآید. در ذخیره آمده است: قیله سه گونه بود یکی آنکه یاد کرده آمده [ فرودآمدن روده ها ] دوم آنکه باد به خایه فرودآید و کیسهء خایه چون دبه شود و آن را به تازی قیله الریح گویند. سوم قیله الماء. (ذخیرهء خوارزمشاهی).
- قیله الماء؛ آن است که آب فرودآید و این را به تازی قیله الماء گویند. (ذخیرهء خوارزمشاهی). علتی است که خایه پر آب شود. (ذخیرهء خوارزمشاهی).