جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قوی: (تعداد کل: 10)
قوی
[قَ وا] (ع ص) گرسنه. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال بات القوی. (از المنجد). || دشت و بیابان خالی و خشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
قوی
[قَ وا] (ع مص) سخت گرسنه شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد): قوی فلان قوی؛ جاع شدیداً. (منتهی الارب). || بازایستادن باران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد): قوی المطر؛ احتبس. (اقرب الموارد).
قوی
[قَ وی ی] (ع ص) زورمند. توانا. (منتهی الارب). ذوالقوه. ج، اقویاء. (اقرب الموارد). || محکم. استوار. (فرهنگ فارسی معین). توانا و زورآور و با لفظ دیگر مرکب شده و صفت مرکب میسازد، مثل قوی بازو، قوی بال، قوی حال، قوی پنجه، قوی دست، قوی جثه، قوی شوکت، قوی هیکل...
قوی
[قُ وَی ی] (ع اِ) چوزهء مرغ. (منتهی الارب). جوجه. (از اقرب الموارد).
قوی
(ترکی، اِ) بضم اول گوسفند. (فرهنگ نظام) (آنندراج).
- قوی ئیل؛ سال گوسفند است که سال هشتم از دورهء دوازده سالهء ترکان است.
- قوی ئیل؛ سال گوسفند است که سال هشتم از دورهء دوازده سالهء ترکان است.
قوی
[قُ وا] (ع اِ) جِ قوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). در فارسی گاه قوا نویسند بقیاس «اعلا» و «مولا». (فرهنگ فارسی معین). رجوع به قوه شود.
- قوای بحری؛ نیروی دریایی.
- قوای زمینی؛ نیروی زمینی.
- قوای بحری؛ نیروی دریایی.
- قوای زمینی؛ نیروی زمینی.
قوی
[قُ وا] (ع اِ) خرد و دانش. (منتهی الارب). عقل. (اقرب الموارد). || اندام. شدیدالقوی؛ بمعنی استوارخلقت. (منتهی الارب). بمعنی شدید اسرالخلق. (اقرب الموارد).
قوی
[قِ وا] (ع اِ) جِ قوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مادهء قبل شود.
قوی
[قَ] (ع ص) حبل قَوٍ؛ رسن مختلف تاهها. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
قوی
[قُ وَی ی] (اِخ) رودباری است نزدیک قاویه. (از معجم البلدان) (منتهی الارب).