جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قوام: (تعداد کل: 6)
قوام
[قَ] (ع اِمص) راستی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || عدل. (آنندراج) (اقرب الموارد). || اعتدال. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : و الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما. (قرآن 25/67). || استواری و پایداری. (ناظم الاطباء). || (اِ) بالای مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء):...
قوام
[قَوْ وا] (ع ص، اِ) نیکوقامت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء): رجل قوام؛ مرد نیکوقامت. (منتهی الارب). الحسن القامه و القوی علی القیام بالامر. || امیر. ج، قوامون. (از اقرب الموارد). || سرپایی. (یادداشت مؤلف): و اکثر مایعرض [ الدوالی ] یعرض للفیوج و المشاه و الحمالین و...
قوام
[قِ] (ع ص، اِ) قوام الامر؛ آنچه امر بدان قائم باشد و مایهء درستی و آراستگی آن بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نظام الامر و عماده و ملاکه الذی یقوم به. (اقرب الموارد). نظام و اصل چیزی. (آنندراج). انتظام و نظم: فلان قوام اهله؛ فلان کسی است که برپا میدارد...
قوام
[قُ] (ع اِ) بیماریی است در پای گوسفند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج).
قوام
[قُوْ وا] (ع ص، اِ) جِ قائم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قائم شود.