جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قلب: (تعداد کل: 8)
قلب
[قَ] (ع مص) بر دل کسی زدن. || پشت چیزی را به جانب شکم گردانیدن. || میرانیدن خدای کسی را. || برگردانیدن. || باژگونه گردانیدن. || بازگردانیدن مردمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: قلب المعلم الصبیان؛ اذا صرفهم الی بیوتهم. (اقرب الموارد). || قلب نخله؛ بیرون کشیدن. (منتهی الارب). قلب...
قلب
[قَ] (اِخ) شهری است در اندلس. رجوع به اسپانی و اسپانیا و نخبه الدهر دمشقی ص245 شود.
قلب
[قَ] (اِخ) آبی است به حرهء بنی سلیم. (منتهی الارب).
قلب
[قَ لَ] (ع اِمص) برگشتن لب. (اقرب الموارد). برگشتگی لب. (منتهی الارب) (آنندراج).
قلب
[قُ] (ع اِ) دستیانه و دست برنجن زنان. (منتهی الارب). دست برنجن زن برنتافته، و گفته اند آنچه از آن مفتول باشد از یک طاق نه دو طاق، و گفته اند استعاره است از قلب نخله (پیه خرمابن) به خاطر سپیدی آن، و گفته اند مبنی برعکس است. و در...
قلب
[قُ لُ] (ع اِ) جِ قلیب، به معنی چاه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلیب شود.
قلب
[قِ] (ع اِ) پیه خرمابن، یا بهترین برگ آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قُلب و قَلب شود.
قلب
[قُلْ لَ] (ع ص) حیله ساز ماهر در تقلب. (منتهی الارب). حیله گر بینا به زیرورو کردن کار: رجل حُوَّلٌ قُلَّبٌ و حُولی قلبی و حولی قلب. (اقرب الموارد). رجوع به قلبی شود.