جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عناب: (تعداد کل: 7)
عناب
[عُ] (ع ص) مرد کلان بینی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). بزرگ بینی. (از اقرب الموارد). || (اِ) فنج ماده، یا تلاق. (منتهی الارب) (آنندراج). فنج ماده که به تازی عفل گویند، و آنچه را که در عمل ختان از زن بریده می شود. و تلاق. (ناظم الاطباء)(1). || کوه...
عناب
[عَنْ نا] (ع ص، اِ) انگورفروش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فروشندهء انگور. (از اقرب الموارد).
عناب
[عُنْ نا](1) (ع اِ) سنجد جیلان. (منتهی الارب). میوه ای است شبیه به سنجد و در منضجات و مسهلات به کار برند. خوردن آن خون را صاف کند. (برهان قاطع). ثمر درختی است معروف، قریب به درخت کنار و زیتون در بلندی، و برگ آن اندک ضخیم تر و طولانی...
عناب
[عُ] (اِخ) کوهی است به راه مکه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کوه دایره شکل و بسیار مرتفعی است که چیزی در آنجا نمی روید. و گویند، کوهی است در طریق مکه. و گویند، طریق مدینه است از فَید. و نیز گویند، کوهی است سیاه رنگ ازآنِ کعب بن عبدویه...
عناب
[عُ] (اِخ) رودباری است. (منتهی الارب) (آنندراج). نام وادیی است. (ناظم الاطباء).
عناب
[عُ] (اِخ) نام اسب مالک بن نُوَیره. (منتهی الارب) (آنندراج). نام اسبی. (ناظم الاطباء).
عناب
[عَنْ نا] (اِخ) نام والد حریث بنهابی است. (منتهی الارب) (آنندراج). از اعلام است. (ناظم الاطباء).