جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عطاردی: (تعداد کل: 6)
عطاردی
[عُ رِ] (حامص) عطارد بودن. || کنایه از دبیر بودن. دبیری کردن. منشیگری کردن، به مناسبت آنکه عطارد را دبیر فلک خوانند :
چو آفتاب ضمیرم عطاردی چه کنم(1)
کلاه عاریتی را چرا سپارم سر.خاقانی.
(1) - ن ل: چو آفتاب شدم با عطاردی چه کنم.
چو آفتاب ضمیرم عطاردی چه کنم(1)
کلاه عاریتی را چرا سپارم سر.خاقانی.
(1) - ن ل: چو آفتاب شدم با عطاردی چه کنم.
عطاردی
[عُ رِ ] (ص نسبی) منسوب به عطارد. رجوع به عطارد شود.
عطاردی
[عُ رِ ] (اِخ) احمدبن عبدالجباربن محمد بن عمیربن عطارد تمیمی عطاردی، مکنی به ابوبکر. از فاضلان کوفه است که به سال 177 ه . ق. در این شهر متولد شد و در بغداد حدیث گفت و مغازی ابن اسحاق را روایت می کرد، و ابن اثیر مورخ آن را...
عطاردی
[عُ رِ ] (اِخ) احمدبن محمد بن غالب عطاردی، مکنی به ابوالسعادات. از اهالی کرخ بغداد بود و از محدثان و شاعران فاضل بشمار می رفت و او را میلی به تشیع بوده است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2).
عطاردی
[عُ رِ ] (اِخ) طریف بن سفیان سعدی عطاردی، مکنی به ابوسفیان. محدث است و از ابونضره و حسن روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب).
عطاردی
[عُ رِ ] (اِخ) عبدالرحمان بن محمد عطاردی، مکنی به ابوعبدالله. از مادحان یمین الدوله سبکتکین بود و دو بیت زیر از اوست:
ملک قلاده است و او میان قلاده
زین نگیرد قلاده جز به میانه
حشمت او بر دهان دهر دهانه است
فضل نیارد لگام جز به دهانه.
(از لباب الالباب عوفی ج 2...
ملک قلاده است و او میان قلاده
زین نگیرد قلاده جز به میانه
حشمت او بر دهان دهر دهانه است
فضل نیارد لگام جز به دهانه.
(از لباب الالباب عوفی ج 2...