جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه شکوی: (تعداد کل: 2)
شکوی
[شَ وا] (ع اِمص) گله. شِکوه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گله. (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث). گله مندی. گله گزاری. شکایت. اشتکاء. شکوه. تشکی. مُست. رفع قصه. رفع دعوی. گزرش. (یادداشت مؤلف) :
نی نی از بخت شکرها دارم
چند شکوی که شوک بی ثمر است.خاقانی.
آهی از سر شکوی به اغراق چنان...
نی نی از بخت شکرها دارم
چند شکوی که شوک بی ثمر است.خاقانی.
آهی از سر شکوی به اغراق چنان...
شکوی
[شَ وا] (ع مص) شکاه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گله کردن. (آنندراج) (غیاث) (المصادر زوزنی) (دهار). || نالیدن. زاریدن. بنالیدن. (از یادداشت مؤلف). رجوع به شکاه و شکایه شود.