شکوی
[شَ وا] (ع اِمص) گله. شِکوه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گله. (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث). گله مندی. گله گزاری. شکایت. اشتکاء. شکوه. تشکی. مُست. رفع قصه. رفع دعوی. گزرش. (یادداشت مؤلف) :
نی نی از بخت شکرها دارم
چند شکوی که شوک بی ثمر است.خاقانی.
آهی از سر شکوی به اغراق چنان برکشد که از آن هر دیده گریان و هر اشک ناروان روان گردد. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 444).
چون بریده شد برای حلق دست
مرد زاهد را در شکوی ببست.مولوی.
|| بیماری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
نی نی از بخت شکرها دارم
چند شکوی که شوک بی ثمر است.خاقانی.
آهی از سر شکوی به اغراق چنان برکشد که از آن هر دیده گریان و هر اشک ناروان روان گردد. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 444).
چون بریده شد برای حلق دست
مرد زاهد را در شکوی ببست.مولوی.
|| بیماری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).