جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه شاری: (تعداد کل: 7)
شاری
(حامص) مقام شار. امیری. پادشاهی. حکومت :
یک بندهء تو دارد زین سوی رود شاری
یک چاکر تو دارد زان سوی رود رایی.
فرخی.
پیش از همه شاهان است از ماضی و مستقبل
بیش از همه میران است از شیری و از شاری.
منوچهری.
رجوع به شار شود.
یک بندهء تو دارد زین سوی رود شاری
یک چاکر تو دارد زان سوی رود رایی.
فرخی.
پیش از همه شاهان است از ماضی و مستقبل
بیش از همه میران است از شیری و از شاری.
منوچهری.
رجوع به شار شود.
شاری
(اِخ) مفرد شُراه. نام فرقه ای از خوارج است. رجوع به شارٍ شود: و جماعتی از خوارج برخاستند (در زمان خلافت معاویه بن ابی سفیان) و خود را شاری نام نهادند، یعنی خویشتن را بخدای تعالی فروخته ایم، از این آیت که : ان الله اشتری من المؤمنین (قرآن 9/111)...
شاری
(اِخ) (لو)(1) رودی از رودهای افریقای استوایی فرانسه که به دریاچهء چاد(2)میریزد و طول آن 1200 هزار گز است.
(1) - Chari (le).
(2) - Tchad.
(1) - Chari (le).
(2) - Tchad.
شاری
(اِخ) (کوه...) از کوههای خوزستان واقع در جنوب کوه هفت تنان و متصل به آن. (جغرافی مفصل تاریخی غرب ایران ص 31).
شاری
(اِخ) احمدبن محمد السکنی، حاکم گرگان در زمان المعتز بالله خلیفهء عباسی. (مازندران و استراباد رابینو، ترجمهء وحید مازندرانی ص 184).
شاری
(اِخ) حمزه بن عبدالله و او عالم بود و تازی دانست، شعراء او تازی گفتند و سپاه او بیشتر همه از عرب بودند و تازیان بودند و گردیز او کرد. رجوع به تاریخ سیستان چ ملک الشعرای بهار ص 24 و 210 و حمزه بن عبدالله الخارجی و حمزهء پسر...