جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه سیب: (تعداد کل: 4)
سیب
(5)« سو » 4)، خوانساری )« سیف و سف » مازندرانی کنونی ،« سه » 3)، طبری )« سب » 2)، گیلکی )« سوو » 1)، اورامانی )« سپ » (اِ) پهلوی (از حاشیهء برهان قاطع چ معین) میوه ای است معروف و آنرا به عربی تفاح خوانند (برهان) (از...
سیب
[سَ] (ع اِ) دهش (منتهی الارب) (آنندراج) دهش عطا بخشش (ناظم الاطباء) ج، سیوب || یال اسب (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء ||) مجداف کشتی (منتهی الارب) (آنندراج) مجداف و پاروی کشتی (ناظم الاطباء ||) موی دم اسب (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
سیب
[سَ] (ع مص) رفتن آب (از منتهی الارب) (آنندراج) روان گردیدن آب (ناظم الاطباء ||) شتاب رفتن آب و مار و جز آن (منتهی الارب) (آنندراج ||) بر سر خود رفتن (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء).
سیب
( (اِخ) طایفه ای از طوایف ناحیهء سراوان کرمان (جغرافیای سیاسی کرمان ص 97.