جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه زهم: (تعداد کل: 5)
زهم
[زَ] (ع مص) مغزدار شدن استخوان || بازداشتن کسی را از چیزی و نهی کردن || بسیار گفتن کسی را و افزودن سخن را بر آن (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زهم
[زَ هَ] (ع مص) چرب شدن دست (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد ||) ریم گرفتن || بوی بد گرفتن باد (منتهی الارب) (آنندراج): زهمت یدی؛ چرب گردید دست من و بوی بد گرفت (ناظم الاطباء ||) تخمه زده گردیدن مرد (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ناگوار شدن...
زهم
[زُ] (ع مص) گندیده شدن گوشت( 1) قیاس شود با زُخْم (فرهنگ فارسی معین) ( 1) - این کلمه بدین معنی در کتابهای لغت معتبر عرب دیده نشد رجوع به مادهء قبل شود.
زهم
[زُ] (ع اِ) باد گنده (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) گند و بوی بد (ناظم الاطباء) بوی بد گند (فرهنگ فارسی معین) بوی گوشت بوی چربو (یادداشت بخط مرحوم دهخدا ||) پیه جانور دشتی یا پیه شترمرغ و اسب یا عام است (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از...
زهم
[زَ هِ] (ع ص) فربه بسیارپیه (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) سمین بسیارپیه (ناظم الاطباء ||) آنکه در او بقیهء پیه باشد (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) آنکه در وی بقیه ای از پیه و چربی باشد (ناظم الاطباء).