جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه زاب: (تعداد کل: 9)
زاب
(اِ) بمعنی صفت باشد (برهان).
زاب
(اِخ) نهری است میان سوراء و واسط و نهر دیگری است نزدیک آن و بر هر واحد آن (زاب ها) روستائی است و هر دو روستا را زابان گویند و یا اصل زابیان است منسوب به زاب و عامه زابان گویند (منتهی الارب) ابن البلخی گوید: معنی زاب آن است...
زاب
(اِخ) شهری کوچک است که آن را ریغ نیز گویند و ریغ بلغت بربری بمعنی شوره زار است و اهالی آن شهر را ریغی گویند (از معجم البلدان).
زاب
(اِخ) شهری است به اندلس یا روستائی است از آن (منتهی الارب) و در قاموس الاعلام آمده است: خطه ای است در قسمت جنوبی جزائر ایالت قسطنطنیه، یعنی سلسله جبال اطلس در جنوب [ بلدالجرید ] این خطه در دورانهای گذشته یکی از مساکن اختصاصی قبائل بربر و 53...
زاب
(اِخ) ناحیهء پهناوری است در مغرب که رود بزرگی از آن میگذرد و کنارش شهرستانها و قریه هائی بزرگ و بهم پیوسته واقع شده است و از همین زاب است که چندین تن از فضلاء برخاسته اند و بطوری که نقل کنند زرع اینجا هر سال دو بار درو میشود...
زاب
(اِخ) روستاها و قصباتی را که بر کنار زاب اعلی و زاب اسفل قرار دارد [ منظور دو رودی است که بین بغداد و واسط جاری است ] زاب گویند، و شعرا از آن بنام بلادالزاب، یاد کرده اند رجوع به معجم البلدان ج 4 ص 364 و رجوع به...
زاب
(اِخ) بلادی است میان آذربایجان و طبرستان ابن خلدون گوید: بلاد زاب بین آذربایجان و ارمینیه و بلاد ابواب است تا دریای ( مازندران (مقدمهء ابن خلدون ترجمهء پروین گنابادی ج 1 ص 40.
زاب
(اِخ) نام یکی از پادشاهان عجم و آن پسر نودک پسر منوچهر است، و نهرهای موسوم به زاب منسوب بدوست (قاموس) نام پادشاهی است از پادشاهان فرس که این همه انهار کندیدهء اوست (منتهی الارب) نام پادشاه ایران که او را زوبن تهماسب نیز گویند بعد از قتل نوذر بدست...
زاب
(اِخ) بن طهماسب رجوع به زاب در همین لغت نامه شود.