جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه روق: (تعداد کل: 5)
روق
[رَ] (ع مص) صاف و روشن گردیدن (از ناظم الاطباء) روشن گردیدن آب و جز آن (منتهی الارب) (از آنندراج) صاف شدن آب (از اقرب الموارد) صافی شدن آب (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی ||) نیکو آمدن (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از دهار) خوش آمدن (منتهی الارب) (آنندراج)...
روق
[رَ وَ] (ع مص) دراز شدن دو دندان علیا از دندانهای سفلی (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) دراز گردیدن ثنایای بالایین از ثنایای زیرین (ناظم الاطباء) دراز شدن دندانهای کسی (از اقرب الموارد).
روق
[رَ] (ع ص، اِ) شاخ ج، اَرواق (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) شاخ ستور (دهار) سرون (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد ||) پاره ای از شب || طرف پایین خانه (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد ||) آغاز جوانی (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از دهار) آغاز...
روق
(ع ص، اِ) جِ اَروَق و رَوقاء (اقرب الموارد) (منتهی الارب) و رجوع به اروق و روقاء شود || جِ رائق (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) جِ رائق، بمعنی خوبروی و چیز خوب (آنندراج) و رجوع به رائق شود.
روق
[رَ] (اِخ) دهی در گرگان (ناظم الاطباء) دهی است به جرجان (منتهی الارب).