جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه دلال: (تعداد کل: 8)
دلال
[دَ] (ع مص) جرأت نشان دادن زن بر شوی خود با غنج و ناز، گویی که با او اظهار خلاف و غضب می کند و حال آنکه مخالفتی با وی ندارد، و اسم آن نیز دَلال است (از اقرب الموارد) ناز کردن (دهار) دَلّ دَلَل رجوع به دل و دلل...
دلال
[دَ]( 1) (ع اِ) اسم است از مصدر دل و دلال به معنی غنج و ناز (از اقرب الموارد) ناز (منتهی الارب) (دهار) ناز و غمزه و اشاره به چشم و ابرو (برهان) (لغت محلی شوشتر، خطی) ناز و حسن (شرفنامهء منیری) بشک کرشمه ناز و بیشتر در رفتار :...
دلال
[دَ] (اِخ) نام مخنثی مشهور (منتهی الارب) رجوع به الاغانی ج 4 ص 59 و عیون الاخبار ج 4 ص 5 و عقدالفرید ج 7 ص 29 و 31 شود.
دلال
[دَ] (اِخ) دختر محمد بن عبدالعزیزبن مهدی از زنان محدث بود که از پدرش احادیثی نقل کرده است و در محرم سال 508 ه ق درگذشته است (از اعلام النساء از الاستدراک علی تراجم رواه الحدیث ابن نقطه).
دلال
[دَ] (اِخ) موضعی است یا نخله ای است نزدیک مدینه (منتهی الارب).
دلال
[دَلْ لا] (ع ص، اِ) واسطه بین فروشنده و خریدار (از اقرب الموارد) فراهم آرندهء بایع و مشتری (منتهی الارب) واسطه و میانجی عموماً و میانجی معاملات خصوصاً (لغت محلی شوشتر، نسخهء خطی) بهاکننده (دهار) کسی که با دریافت حق معینی واسطهء مابین خریدار و فروشنده میشود (لغات فرهنگستان) واسطهء...
دلال
[دَلْ لا] (اِخ) شهرت جبرائیل بن عبدالله بن نصرالله، روزنامه نگار و نویسندهء قرن سیزدهم سوریه است رجوع به جبرائیل دلال در همین لغت نامه و الاعلام زرکلی ج 2 ص 99 و اعلام النبلاء ج 7 و ادباء حلب شود.
دلال
1300 ه ق) شهرت نصراللهبن عبدالله، از فاضلان قرن سیزدهم بیروت است او راست: منهاج العلم، أثمار - [دَلْ لا] (اِخ) ( 1257 التدقیق فی اصول التحقیق (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 353 از ادباء حلب).