جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حیف: (تعداد کل: 4)
حیف
[حَ] (ع اِ) دریغ. (آنندراج). افسوس. (آنندراج). در تداول فارسی کلمه ای است برای نشان دان تحسر و تأسف. دریغا :
حاصل عمر تلف کرده و ایام بلهو
گذرانیده بجز حیف و پشیمانی نیست.
سعدی.
عالم بیخبری طرفه بهشتی بوده ست
حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم.
صائب.
خوش گلشنی است حیف که گلچین...
حاصل عمر تلف کرده و ایام بلهو
گذرانیده بجز حیف و پشیمانی نیست.
سعدی.
عالم بیخبری طرفه بهشتی بوده ست
حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم.
صائب.
خوش گلشنی است حیف که گلچین...
حیف
[حَ] (ع مص) جور و ستم کردن بر کسی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بیداد کردن. (ترجمان عادل). جور و ستم کردن بر کسی خواه حاکم باشد یا غیر حاکم. (ناظم الاطباء). فارسیان بدین معنی با لفظ نمودن و رفتن بصلهء بر استعمال نمایند، چنانکه گویند بر کسی حیف و میل...
حیف
[] (ع اِ) جِ حیفَه، به معنی ناحیه و گوشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
حیف
[حُیْ یَ] (ع ص) جِ حائف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حائف شود.