جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حلال: (تعداد کل: 4)
حلال
[حَ] (ع ص) نقیض حرام. و به این معنی گاه بکسر اول آید. (از منتهی الارب). جایز. سائغ. مباح. طیب. طیبه. (ترجمان القرآن) :
می جوشیده حلال است سوی صاحب رای
شافعی گوید شطرنج حلال است بباز
می و قمار و لواطه بطریق سه امام
مر ترا هر سه حلال است هلا سر بفراز.
ناصرخسرو.
بسمل...
می جوشیده حلال است سوی صاحب رای
شافعی گوید شطرنج حلال است بباز
می و قمار و لواطه بطریق سه امام
مر ترا هر سه حلال است هلا سر بفراز.
ناصرخسرو.
بسمل...
حلال
[حَلْ لا] (ع ص) بسیار گشایندهء گره. (غیاث).
- حلال مشکلات؛ مشکل گشای. بسته گشای.
|| فروشندهء روغن کنجد. (غیاث).
- حلال مشکلات؛ مشکل گشای. بسته گشای.
|| فروشندهء روغن کنجد. (غیاث).
حلال
[حُلْ لا] (ع ص) جِ حالّفرودآیندگان. (منتهی الارب). رجوع به حال شود.
حلال
[حِ] (ع اِ) مرکبی است زنان را. || متاع پالان شتر. (منتهی الارب). متاع الرحل. (اقرب الموارد). || گروهی از مردم که بجایی فرودآمده باشند. || جِ حُلَّه. (منتهی الارب). رجوع به حله شود.