جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حسیب: (تعداد کل: 4)
حسیب
[حَ] (ع ص، اِ) شمارکننده. (مهذب الاسماء) (ترجمان عادل) (منتهی الارب). شمارگر. حساب کننده. (غیاث). شمارگیر. (منتهی الارب). شمرنده. شمارکن. (السامی فی الاسامی). محاسب: کفی بالله حسیباً؛ ای محاسباً. || نامی از نامهای خدای تعالی. || مرد صاحب حسب. مرد گهری. رجل حسیب؛ مرد باحسب. گوهری. مردی گهری و هنرمند....
حسیب
[حِ] (ع اِ) ممالهء حساب. شمار. حساب :
بهرهء خویشتن از عمر فراموش مکن
رهگذارت به حسابست نگهدار حسیب.
ناصر خسرو.
روزی بیرنج جوی و بی حسیب
کز بهشتت آورد جبریل سیب.مولوی.
از انار و از ترنج و خوخ و سیب
وز شراب و شاهدان بی حسیب.مولوی.
چو در تنگدستی نداری شکیب
نگهدار وقت فراخی حسیب.سعدی.
تا همچو آفتاب برآیی...
بهرهء خویشتن از عمر فراموش مکن
رهگذارت به حسابست نگهدار حسیب.
ناصر خسرو.
روزی بیرنج جوی و بی حسیب
کز بهشتت آورد جبریل سیب.مولوی.
از انار و از ترنج و خوخ و سیب
وز شراب و شاهدان بی حسیب.مولوی.
چو در تنگدستی نداری شکیب
نگهدار وقت فراخی حسیب.سعدی.
تا همچو آفتاب برآیی...
حسیب
[حَ] (اِخ) لقب محمودبن علی باشا حسیب. او راست: رساله سنیه و عقیده سنیه و احکام فقهیه علی مذهب الساده الحنفیه چ بولاق 1300 ه . ق. (معجم المطبوعات).
حسیب
[حَ] (اِخ) لقب محمد بن خطیر فرغانی. رجوع به محمد ... شود.