جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه جمود: (تعداد کل: 2)
جمود
[جَ] (ع ص) بی اشک. (منتهی الارب). جامد. (اقرب الموارد). گویند: عین جمود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).
جمود
[جُ] (ع مص) جامد شدن. یخ بستن. (فرهنگ فارسی معین). فسرده و بسته گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). || بخل و امساک ورزیدن. || واجب شدن. (از اقرب الموارد). رجوع به جمد شود. || (اِمص) افسردگی. بستگی. || ناپذیرایی. خشکی (اخلاقاً). (فرهنگ فارسی معین).