جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه جریح: (تعداد کل: 7)
جریح
[جَ] (ع ص) خسته. مذکر و مؤنث در آن یکسان است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مجروح، فعیل بمعنای مفعول است. (از اقرب الموارد). زخمی و مجروح. (از آنندراج) (غیاث اللغات). ج، جَرحی مانند قتیل و قتلی و جمع سالم ندارد از آن جهت که ها بر مؤنث آن...
جریح
[جُ رَیْ یِ] (ع ص مصغر) مصغر جَریح؛ به معنی خسته و ضعیف و بی قوت. (ناظم الاطباء).
جریح
[جُ رَ] (ع اِ مصغر) مصغر جرحه. خرجین کوچک. (ناظم الاطباء).
جریح
[جُ رَ] (اِخ) نام مردی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
جریح
[] (اِخ) راهبی است که پیش از خاتم انبیاء (ص) و پس از رفع مسیحا در میان بنی اسرائیل به زنا متهم شد و تکلم کردن طفل زن زانیه باعث معترف شدن بنی اسرائیل بر عصمت او شد. (از حبیب السیر).
جریح
[] (اِخ) ابن سلامه مکنی به ابوشاه. ابن شاهین اسم و کنیه او را تصحیف و بصورت فوق ضبط کرده است. و ضبط درست نام او حدیج باحاء مهمله و دال و کنیه اش ابوشباب است. (از الاصابه فی تمییز الصحابه). و رجوع به الاصابه ذیل کلمهء حدیج شود.
جریح
[] (اِخ) ابن طباخ. متطبب است. (از عیون الانباء ج2 ص84).