جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه توق: (تعداد کل: 3)
توق
(ترکی، اِ) توغ. (آنندراج) :
خلفا لشکر از جهان رانده
علم و توقشان به جا مانده.
سلیم (از آنندراج).
ماهیچهء توق گیتی فروز بعد از آنکه پانزده روز افق دهلی را منزل اقامت ساخت عازم دیگر مواضع آن ولایت شد. (حبیب السیر ج 3 ص 155). رجوع به توغ شود.
خلفا لشکر از جهان رانده
علم و توقشان به جا مانده.
سلیم (از آنندراج).
ماهیچهء توق گیتی فروز بعد از آنکه پانزده روز افق دهلی را منزل اقامت ساخت عازم دیگر مواضع آن ولایت شد. (حبیب السیر ج 3 ص 155). رجوع به توغ شود.
توق
[تَ] (ع مص) آرزو خاستن. (تاج المصادر بیهقی ص83). آرزومندی و غلبهء شهوت. (غیاث اللغات): تاق الیه توقاً و تؤقاً (تُؤوقاً) و تیاقهً و توقاناً؛ آرزومند کسی شدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تائق و تواق نعت است از آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || خارج...
توق
(ع اِ) کجی عصا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کجی عصا و مانند آن. (از ذیل اقرب الموارد).