توق
[تَ] (ع مص) آرزو خاستن. (تاج المصادر بیهقی ص83). آرزومندی و غلبهء شهوت. (غیاث اللغات): تاق الیه توقاً و تؤقاً (تُؤوقاً) و تیاقهً و توقاناً؛ آرزومند کسی شدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تائق و تواق نعت است از آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || خارج شدن تیر قمار وقت برگردانیدن: تاق القدح فی المسیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || آهنگ چیزی کردن: تاق الی الشی ء؛ آهنگ کردنِ آن چیز کرد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || از جای رفتن و ترسیدن و سبک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شتافتن و سبک شدن. (از اقرب الموارد). || برآمدن اشک از آب راهه های سر در چشم: تاقت الدموع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سخت کشیدن، کمان را: تاق القوس. || قریب به مرگ رسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).