جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بسیل: (تعداد کل: 5)
بسیل
[بَ] (ع ص) بَسِل؛ بمعنی شجاع و دلیر. ج، بُسَلاء. (از منتهی الارب). رجوع به بسل و باسل شود. || زشت و ترشروی از خشم یا شجاعت. (آنندراج). ترشروی از خشم یا از شجاعت. (ناظم الاطباء). || (اِ) باقی شراب که شب در آوند مانده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از...
بسیل
[بَ] (اِخ) نام والد خلف قریشی ادیب که از اهل اندلس بود. (منتهی الارب). خلف بن بسیل، از علمای اندلس است. (ناظم الاطباء).
بسیل
[بَ] (اِ) بسیله. بِسِلاّ. بِسِلّه. بسیم. (دزی ج 1 ص87). جلبان. (منتهی الارب). دانهء خلر. (منتهی الارب). معرب یونانی بسی لیوم(1). اسفرزه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص39 س7 شود.
(1) - Psyllium.
(1) - Psyllium.
بسیل
[بَ] (اِخ) نام دهی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
بسیل
[بَ] (اِخ) بسیل الرومی الترجمان، از حواشی هارون الرشید بوده. (ناظم الاطباء). و رجوع به بسیل المطران و تاریخ الحکماء قفطی ص39 س 7 شود. || خلف بن بسیل. از علمای اندلس است. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).