جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بدحال: (تعداد کل: 1)
بدحال
[بَ] (ص مرکب) بدروز و بدبخت. مقابل خوشحال. (آنندراج). بدحالت. (ناظم الاطباء). دَقَع. وَدْب. مُسْتَوبِد. (منتهی الارب). ممتحن. (لغت ابوالفضل بیهقی). که حالش بد است. سَیَّءالحال. که مرضی سنگین و نزدیک به مرگ دارد. (یادداشت مؤلف) :
من بهر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم.مولوی.
یکی گربه در خانهء زال بود
که...
من بهر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم.مولوی.
یکی گربه در خانهء زال بود
که...