جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه اشکال: (تعداد کل: 3)
اشکال
[اَ] (ع اِ) جِ شکل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ترجمان علامهء جرجانی ص 62). صورتها. (غیاث) (آنندراج). مانندگان. مانندها. || جِ شکل و آن بر هیئت مجموعی چیزی اطلاق کنند که در علم رمل شانزده شکل اند و در علم تکسیر و هندسه نیز اشکال متنوعه و مختلفه می آیند...
اشکال
[اِ] (ع مص) دشواری. (غیاث) (آنندراج). مشکل شدن. (مؤیدالفضلا). دشواری و سختی و عدم سهولت. (ناظم الاطباء). دشواری و سختی: در کار من اشکالی پیدا شد. (از فرهنگ نظام). گورخری بگرفتند بکمند بداشتند به اشکالها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 513). || پوشیده شدن کار و مشتبه گردیدن آن. (منتهی...
اشکال
[اِ] (از ع، اِ) پای بند ستور که فارسی زبانان از شکال عربی ساخته اند :
خاطر آرد بس شکال اینجا ولیک
بگسلد اشکال را استور نیک
دست عشقش آتشی اشکال سوز
هر خیالی را بروبد نور روز.مولوی.
و رجوع به شِکال شود.
خاطر آرد بس شکال اینجا ولیک
بگسلد اشکال را استور نیک
دست عشقش آتشی اشکال سوز
هر خیالی را بروبد نور روز.مولوی.
و رجوع به شِکال شود.