اشکال
[اِ] (ع مص) دشواری. (غیاث) (آنندراج). مشکل شدن. (مؤیدالفضلا). دشواری و سختی و عدم سهولت. (ناظم الاطباء). دشواری و سختی: در کار من اشکالی پیدا شد. (از فرهنگ نظام). گورخری بگرفتند بکمند بداشتند به اشکالها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 513). || پوشیده شدن کار و مشتبه گردیدن آن. (منتهی الارب). تردید و اشتباه و پیچ و تاب و درهم و برهم. (ناظم الاطباء): اشکلت عَلَیَّ الاخبار. (اقرب الموارد). التباس کار. پوشیدگی و پوشیده شدن آن. (تاج المصادر بیهقی). پیچیدگی. اشتباه. اختلاط :
اشکال دولت کرده حل بر تیرش از روی محل
این سبزپیکان از زحل پیکان نو پرداخته.
خاقانی.
گر ترا اشکال آید در نظر
پس تو شک داری در انشق القمر.مولوی.
- در اشکال افتادن؛ در زحمت و دشواری افتادن. (ناظم الاطباء).
|| اشکال نخل؛ رطب شدن خرمای آن و پخته شدن. (منتهی الارب). رطب آن نخل نیک شدن. (از اقرب الموارد). || سرخ و سپید شدن چشم. (منتهی الارب). اَشکلَت العینُ؛ کانت شَکْلاء. (اقرب الموارد). || اشکال کتاب؛ مقید به اعراب و نقاط و حروفها کردن آن، یعنی دور کردن اشکال آنرا. (منتهی الارب). اعجام آن یعنی نقطه گذاری آن چنانکه گوئی اشکال و اشتباه از آن زایل کرده است. (از اقرب الموارد). || اشکال بیمار؛ نزدیک به بهبود شدن وی. (از اقرب الموارد). || شکال بستن :
قل للخلیفه یابن عم محمد
اشکل وزیرک انه رکال.؟
|| عفر. (منتهی الارب).
اشکال دولت کرده حل بر تیرش از روی محل
این سبزپیکان از زحل پیکان نو پرداخته.
خاقانی.
گر ترا اشکال آید در نظر
پس تو شک داری در انشق القمر.مولوی.
- در اشکال افتادن؛ در زحمت و دشواری افتادن. (ناظم الاطباء).
|| اشکال نخل؛ رطب شدن خرمای آن و پخته شدن. (منتهی الارب). رطب آن نخل نیک شدن. (از اقرب الموارد). || سرخ و سپید شدن چشم. (منتهی الارب). اَشکلَت العینُ؛ کانت شَکْلاء. (اقرب الموارد). || اشکال کتاب؛ مقید به اعراب و نقاط و حروفها کردن آن، یعنی دور کردن اشکال آنرا. (منتهی الارب). اعجام آن یعنی نقطه گذاری آن چنانکه گوئی اشکال و اشتباه از آن زایل کرده است. (از اقرب الموارد). || اشکال بیمار؛ نزدیک به بهبود شدن وی. (از اقرب الموارد). || شکال بستن :
قل للخلیفه یابن عم محمد
اشکل وزیرک انه رکال.؟
|| عفر. (منتهی الارب).