جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه آرام: (تعداد کل: 5)
آرام
(اِ) سَکن. سکون. آرامش. ثبات. مقابل جُنبش. تَوَقف. درنگ. || آهستگی. مقابل شتاب :
من اینجا دیر ماندم خوار گشتم
عزیز از ماندن دائم شود خوار
چو آب اندر شمر بسیار ماند
زهومت گیرد از آرام بسیار.دقیقی.
از آرام و جنبش نبد پیش چیز
همان هر دو چیز آفریده است نیز.فردوسی.
چو آرام یابی برستی ز رنج.فردوسی.
نگه...
من اینجا دیر ماندم خوار گشتم
عزیز از ماندن دائم شود خوار
چو آب اندر شمر بسیار ماند
زهومت گیرد از آرام بسیار.دقیقی.
از آرام و جنبش نبد پیش چیز
همان هر دو چیز آفریده است نیز.فردوسی.
چو آرام یابی برستی ز رنج.فردوسی.
نگه...
آرام
(ع اِ) جِ رئم. آهوان سپید :
دیده از کبک در ایام تو شاهین شاهین
کرده با شیر بدوران تو آرام آرام.
سلمان ساوجی.
|| جِ اِرَم. نشانهای راه از سنگها در بیابان یا نشانه های قبیلهء عاد.
دیده از کبک در ایام تو شاهین شاهین
کرده با شیر بدوران تو آرام آرام.
سلمان ساوجی.
|| جِ اِرَم. نشانهای راه از سنگها در بیابان یا نشانه های قبیلهء عاد.
آرام
(اِخ) بروایت تورات، نام پنجمین فرزند سام بن نوح. || نام سوریه و شام و بین النهرین مسکن آرامیان فرزندان آرام بن سام بن نوح.
آرام
(اِخ) نام کوهی یا آن کوه که میان مکه و مدینه است. || نام پدر عاد نخستین یا نام پدر عاد پسین یا نام شهر و یا نام مادر ایشان و یا نام قبیلهء ایشان. || نام آبی بدیار جذام در اطراف شام.
آرام
(اِخ) تخلص میرزاصادق نام یزدی از شعرای متأخر، در قرن سیزدهم هجری.