جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه گرامی: (تعداد کل: 4)
گرامی
[گِ] (ص) در پهلوی گرامیک(1) از گرام. (حاشیهء برهان قاطع چ معین). عزیز. مکرم و محبوب و بزرگ. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). نیازی. کریم. نجیب. معزز. مکرم: اکرام؛ گرامی کردن. (زوزنی). فخم؛ مرد بزرگ قدر و گرامی. انجاب؛ گرامی گردیدن و فرزندان گرامی آوردن. نجیب؛ گرامی گوهر. ماجد؛ بزرگوار و گرامی....
گرامی
[گِ] (اِخ) دوره بیک. وی سفره چی علیقلی خان بود. جوانی است خوش سلیقه و خوش رفتار و در فن موسیقی اطلاعات بسیار دارد. تصنیفها نیز گفته و در این باب رساله ای هم نوشته است. به ترکی و فارسی اشعار دارد و غزل عجیبی گفته که این ابیات از...
گرامی
[گِ] (اِخ) نام پسر جاماسب است که در جنگ ارجاسب کشته شد. رجوع به مزدیسنا چ 1 ص 354 شود :
بیاید پس از سروران سپاه
پس تهم جاماسب دستور شاه
نبرده سواری گرامیش نام
بمانندهء پور دستان سام...دقیقی.
رجوع به گرامی کرت شود.
بیاید پس از سروران سپاه
پس تهم جاماسب دستور شاه
نبرده سواری گرامیش نام
بمانندهء پور دستان سام...دقیقی.
رجوع به گرامی کرت شود.
گرامی
[گِ] (اِخ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، واقع در 21هزارگزی شمال باختری قره آغاج و 5هزارگزی جنوب راه شوسهء مراغه به میانه. کوهستانی و هوای آن معتدل است و 140 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).