جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه کشش: (تعداد کل: 4)
کشش
[کَ شِ] (اِمص) اسم مصدر از کشیدن. عمل کشیدن. (یادداشت مؤلف). عمل حمل کردن. عمل بردن. تحمل. بردن : اگر به حکمت خود به دوستی بلا فرستد به عنایت خود آن دوست را قوت کشش آن بار دهد. (انیس الطالبین بخاری).
منه بیش از کشش تیمار بر تن
بقدر زور من نه...
منه بیش از کشش تیمار بر تن
بقدر زور من نه...
کشش
[کَ / کِ شِ] (اِ) مخفف کشیش. (یادداشت مؤلف) :
همچو ترسا که شمارد با کشش
جرم یکساله زنا و غل و غش
تا بیامرزد کشش زو آن گناه
عفو او را عفو داند از اله.مولوی.
رجوع به کشیش شود.
همچو ترسا که شمارد با کشش
جرم یکساله زنا و غل و غش
تا بیامرزد کشش زو آن گناه
عفو او را عفو داند از اله.مولوی.
رجوع به کشیش شود.
کشش
[کُ شِ] (اِمص) مخفف کوشش. (یادداشت مؤلف) :
هفت روز مهمانی ساخت و هیچکس در لشکر او نگذاشت که تشریف ندارد و کشش بسیار فرمود چنانکه جاولی خجل شد. (تاریخ طبرستان).
کشش جستن از مردم سست کوش
جواهرخری باشد از جوفروش.نظامی.
هفت روز مهمانی ساخت و هیچکس در لشکر او نگذاشت که تشریف ندارد و کشش بسیار فرمود چنانکه جاولی خجل شد. (تاریخ طبرستان).
کشش جستن از مردم سست کوش
جواهرخری باشد از جوفروش.نظامی.
