جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه کحیل: (تعداد کل: 3)
کحیل
[کَ] (ع ص) کحیله. سرمه دار. (از غیاث اللغات). چشم باسرمه. (منتهی الارب). چشم سرمه کشیده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مکحول. بسرمه. بسرمه کرده. (یادداشت مؤلف) :
تا غزل خوان را بباید وقت خواندن در غزل
نعت از زلف سیاه و وصف از چشم کحیل(1).
فرخی.
چشم جادوی تو بیواسطهء کحل کحیل
طاق ابروی...
تا غزل خوان را بباید وقت خواندن در غزل
نعت از زلف سیاه و وصف از چشم کحیل(1).
فرخی.
چشم جادوی تو بیواسطهء کحل کحیل
طاق ابروی...
کحیل
[ ] (اِخ) عزیز پاشا در قاهره بسال 1856 م. متولد شد. کتابهای زیر از اوست: اثبات الحقوق مدنیه و اثبات التخلص منها، رساله فی الیمین، شرح قانون التجاره المصری. رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ص 1548 شود.
کحیل
[کُ حَ] (ع اِ) نفت یا قطران که بر شتران گرگین مالند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قطران. (مهذب الاسماء).