کحیل
[کَ] (ع ص) کحیله. سرمه دار. (از غیاث اللغات). چشم باسرمه. (منتهی الارب). چشم سرمه کشیده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مکحول. بسرمه. بسرمه کرده. (یادداشت مؤلف) :
تا غزل خوان را بباید وقت خواندن در غزل
نعت از زلف سیاه و وصف از چشم کحیل(1).
فرخی.
چشم جادوی تو بیواسطهء کحل کحیل
طاق ابروی تو بیواسطهء وسمه وسیم.سعدی.
نه وسمه است آن به دلبندی خضیب است
نه سرمه است آن به جادویی کحیل است.
سعدی.
|| چشم سرمه گون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، کَحلی و کَحائِل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || کسی که سرمه ای به چشم خود کشیده باشد. (غیاث اللغات).
(1) - معنی مناسب چشم سرمه گون هم هست.
تا غزل خوان را بباید وقت خواندن در غزل
نعت از زلف سیاه و وصف از چشم کحیل(1).
فرخی.
چشم جادوی تو بیواسطهء کحل کحیل
طاق ابروی تو بیواسطهء وسمه وسیم.سعدی.
نه وسمه است آن به دلبندی خضیب است
نه سرمه است آن به جادویی کحیل است.
سعدی.
|| چشم سرمه گون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، کَحلی و کَحائِل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || کسی که سرمه ای به چشم خود کشیده باشد. (غیاث اللغات).
(1) - معنی مناسب چشم سرمه گون هم هست.