جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه کاف: (تعداد کل: 4)
کاف
(اِ) نام حرف بیست و پنجم از الفبای فارسی بعد از «ق» و قبل از «گ» فارسی و بیست و دوم از حروف هجای عرب و یازدهم از حروف ابجد. رجوع به «گ» شود:
در تو تا کافی بود از کافران
جای گند و شهوتی چون کاف ران.مولوی.
در تو تا کافی بود از کافران
جای گند و شهوتی چون کاف ران.مولوی.
کاف
(اِ) بمعنی شکاف و تراک باشد. (فرهنگ اسدی) (رشیدی) (برهان) (آنندراج) :
ز آهیختن تیغ ها از غلاف
کُهِ کاف را در دل افتاد کاف.
فردوسی (حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی).
|| درز. رخنه. لا. لای :
بیامد قلون تا بنزدیک در
ز کاف در خانه بنمود سر.فردوسی.
کهی بگونه کافور کان بود از گل
میان کاف که اندر...
ز آهیختن تیغ ها از غلاف
کُهِ کاف را در دل افتاد کاف.
فردوسی (حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی).
|| درز. رخنه. لا. لای :
بیامد قلون تا بنزدیک در
ز کاف در خانه بنمود سر.فردوسی.
کهی بگونه کافور کان بود از گل
میان کاف که اندر...
کاف
(اِخ) حصار استواری است در سواحل جام نزدیک حبله که در دوران تسلط فرنگ به مردی که او را ابن عمرون میگفتند تعلق داشت. (معجم البلدان). || کوهی است. (در منتهی الارب به ماده ک و ف مراجعه شود).
کاف
[کاف ف] (ع ص) بازدارنده. (المنجد). || شتر ماده که دندانهای او سابیده باشد. (برهان) (المنجد).