جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه پز: (تعداد کل: 3)
پز
[پُ] (فرانسوی، اِ)(1) بمعنی وضع و تظاهر و ادعا. در زبان فارسی بمعنی ریخت و هیأت و شکل و صورت : پزش را باش! یعنی هیأت و ظاهر او را نگر.
- بدپز؛ بدشکل. بدریخت.
- خوش پز؛ خوش هیأت. خوش ریخت. زیبا.
- امثال: پُزِ عالی جیبِ خالی.
(1) - Pose.
- بدپز؛ بدشکل. بدریخت.
- خوش پز؛ خوش هیأت. خوش ریخت. زیبا.
- امثال: پُزِ عالی جیبِ خالی.
(1) - Pose.
پز
[پَ] (نف مرخم) مخفف پزنده و این لفظ چون مزید مؤخر در آخر بسیاری از کلمات درآید: آجرپز. آشپز. آهک پز. پاچه پز. پی تی پز. پلوپز. چای پز. چلوپز. حلواپز. حلیم پز. خاصه پز. خرجی پز. خرده پز. خشت پز. خشکه پز. خوراک پز. خوردی پز. دست پز. دستی...
پز
[پَ] (اِ) پژ. عَقبه. کُتل. پشتهء بلند و نیز رجوع به پژ شود.