جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه پری: (تعداد کل: 7)
پری
[پَ] (اِ) موجود متوهم صاحب پر که اصلش از آتش است و بچشم نیاید و غالباً نیکوکار است بعکس دیو که بدکار باشد. فرشته، مقابل دیو. همزاد. جان. جن. جنی. جِنَّه. خافی. خافیه. خافیاء. حوری. مَلک. روحانی. خندله. (منتهی الارب). نوعی از زنان جن که نهایت خوبرو باشند. (غیاث اللغات)....
پری
[پَ] (ق) دوهنگام پیش. دوبار پیش. مخفف پریر است که پریروز (کذا) باشد که روز پیش دیروز است. (برهان قاطع)(1). پری، روز گذشته است (کذا) که مخفف پریر باشد و پریر نیز به یای مجهول است چون یای مجهول و واو مجهول در روزمرهء عراقیان بلکه اکثر اهل ایران نمانده...
پری
[پُ / پُرْ ری] (حامص) حالت و چگونگی پر. آکندگی. زفتی. مملوی. اِمتلاء. مِلاء. مِلائه. انباشتگی. بَشم. کظه :
نیشکری باش ز پُرّی خموش
چند زدن چون نی خالی خروش.
امیرخسرو.
- || امتلاء معده:
مرد را چون ممتلی شد از حسد کار افتراست
بدمزاجان را قی افتد در مجالس از پری.
انوری.
|| کثرت :
چون شهد و...
نیشکری باش ز پُرّی خموش
چند زدن چون نی خالی خروش.
امیرخسرو.
- || امتلاء معده:
مرد را چون ممتلی شد از حسد کار افتراست
بدمزاجان را قی افتد در مجالس از پری.
انوری.
|| کثرت :
چون شهد و...
پری
[پَ] (اِخ) نام کاریزی در ملایر.
پری
[ ] (اِخ) مؤلف قاموس الاعلام گوید: نام نهری است در منتهای شمال شرقی دَرسم و بطرف جنوب غربی جریان دارد طول آن تقریباً صدهزار گز. آنگاه که رود موزور و چند آب دیگر به وی پیوندد در نزدیکی خرپوت به رود مراد ریزد در سابق وادی این نهر نیز...
پری
[پْری / پِ] (اِخ)(1) (مارکیز دو...) محبوبهء دوک دو بوربن، وزیر لوئی پانزدهم. وی بسال 1698 م. در پاریس متولد و در 1727 م. درگذشت.
(1) - Prie.
(1) - Prie.
پری
[پِ] (فرانسوی، اِ)(1) لقب و منصب پر(2). || اقطاع و تیولی که متعلق به مقام پر بود. || مقام اعضاء مجلس لردها در انگلستان معاصر. || مقام اعضاء مجلس عالی فرانسه از 1815 تا 1848 م.
(1) - Pairie.
(2) - Pair.
(1) - Pairie.
(2) - Pair.