جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه وداد: (تعداد کل: 3)
وداد
[وَ] (ع مص) وِداد. وُداد. دوست داشتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج المصادر). دوستی. محبت. مودت :
کم بودشان رقت و لطف و وداد
زآنکه حیوانی است غالب بر نهاد.مولوی.
کارت این بوده ست از وقت ولاد
صید مردم کردن از دام وداد.مولوی.
|| آرزو بردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). آرزو...
کم بودشان رقت و لطف و وداد
زآنکه حیوانی است غالب بر نهاد.مولوی.
کارت این بوده ست از وقت ولاد
صید مردم کردن از دام وداد.مولوی.
|| آرزو بردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). آرزو...
وداد
[وِ] (ع مص) وَداد. وُداد. ود. وداده. موده. مودده. دوست داشتن. (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با یکدیگر دوستی داشتن. (ترجمان علامهء جرجانی، ترتیب عادل بن علی). || (اِمص) دوستی. حب. مودت. ود. مهر. محبت. (از یادداشت مؤلف) :ذات البین از صدق وداد به محض اتحاد رسید. (ترجمهء تاریخ یمینی).
وداد
[وُ] (ع مص) وَداد. وِداد. ود. موده. دوست داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).