وداد
[وِ] (ع مص) وَداد. وُداد. ود. وداده. موده. مودده. دوست داشتن. (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با یکدیگر دوستی داشتن. (ترجمان علامهء جرجانی، ترتیب عادل بن علی). || (اِمص) دوستی. حب. مودت. ود. مهر. محبت. (از یادداشت مؤلف) :ذات البین از صدق وداد به محض اتحاد رسید. (ترجمهء تاریخ یمینی).